ساده تر در نتيجه سخت تر
سلام دوستان عزيز اين وبلاگ
اين پست راجع به درجات سختي بودن جنايت
هر چي معما ساده تر حل آن سخت تر است يعني هرچي جنايت پيش پا افتاده تر باشد، راه حل آن به نسبت عكس سخت تر است يعني پيچيدگي جنايت با حل آن رابطه ي عكس دارد؛مانند دزدي از عابر پياده كه به سختي مي توان عامل جنايت را شناسايي نمود ولي اگر جنايت قتل باشد فرآيند يافتن قاتل به مراتب سريعتر از يافتن دزد طي مي شود.
ولي در بعضي موارد استثناهايي هست كه نمي توان آن ها را ناديده گرفت و مي توان قتل را پيچيده در نظر گرفت يعني قتل كه خود پيچيده است ساده شود كه حل آن مشكل تر است كافيست به قتل عنصر سادگي و غير پيچيده بودن افزود. مي دانم سر در گم شده ايد به همين دليل با مثالي به شما اين امر را آموزش مي دهم.
مثال شرلوك هلمزي از داستان انگشت شصت مهندس(كلاسيك): به عنوان مثال چند نفر كه عضو ضرب سكه تقلبي مي باشند مي خواهند مهندس هيدروليكي را بوسيله ي كالسكه بدزدند تا او ماشين ضرب سكه شان را درست كند و بعد او را بكشند،. مهندس هيدروليك فقط در يك لحظه اسب را مي بيند و مي بيند كه اسب قبراق و غير خسته است و هيچ خاكي بر آن ننشسته است(1).
او را سوار كالسكه مي كنند و او احساس مي كند كه بيست كيلومتري را با كالسكه طي كرده اند و...
اما برداشت شما از اين جملات چيست؟ يعني بايد شعاع بيست كيلومتري آن منطقه را گشت تا خانه ي قاچاقچيان پيدا شود؟
اما راه حل خيلي ساده تر از اين حرفاست و آن اينست: چون اسب خسته نبوده و تميز هم بوده نتيجه مي گيريم كه سارقان او را ده كيلومتر برده اند و ده كيلومتر برگردانده اند تا اگر آن آزاد شود نتوانند شناسايي كنند؛يعني خانه ي آنها همان چند صد متري محل اوليه بوده است.
اين يك مثال ساده بود كه مي توان از اين پيچيده تر هم بيان كرد كه فكر مي كنم نياز ندارد.
و سخن آخر هر چي ساده تر سخت تر
اميدوارم از اين پست خوشتان آمده باشد.
قربانتان شرلوك